انفجار-صدا-حق السکوت
یک عمر انفجار، بدون صدا و دود
حقالسکوت شاهد آن ماجرا نبود
خائنترین مسلحِ این خاطره منم
بر تن سپر به سر هذیانِ کلاهخود
من در خشابِ تفته و ارزانِ اعتراف
بندم به بند تیغ، رهایم ز بند ناف
امشب تقاص میدهم این تکه شعر را
یک مشت اعتراف چرند و گپ گزاف
آنشب پس از تلاش برای شروع شعر
من در کنار آینهها منفجر شدم
تنها سگ سپید گچی در اتاق بود
تا بینهایت هیجان منکسر شدم
باقی شعر در ادامه مطلب
