همواره در ستایش آزادی

بگذار تا پیام تو را

با چشم های ساکت خود منتشر کنیم

بگذار تا عصای تو،با انتظار ما

بر گور روستائیت آهسته گل کند

بگذار آب های پر آواز

همواره در ستایش آزادی

زیر درخت پیر

روان باشند

آه از شهود مرگ که می دانست

چون می توان زپای درانداخت

پیران و پهلوانان را،

و پنجه زد به حنجره ی خسته

. ملی ترین سخنور دوران را

آگاه باش،زیستنی اینچنین عقیم

از خانه تا اداره مشغول

از می فروش تا در سقا

وز تشنگی به تشنگی دیگر

ایثار نفس ماست،ولی هرگز

در سر نپخته شوق نشان های افتخار.

بگذار تا سکوت ثمرمند ما

بر شاخه های اصل فنا کرده بشکفد

 

این یک سلوک بودن در بومی است

که خوی پروراندن مردان پیر را

از دست داده است

محمد علی سپانلو 

 

درخت  جوان  دانشجو

اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
 من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
 از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
 این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام

 

رهی معیری